برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

برسام،ميوه عشق مامان و بابا

9ماهگي

پسر شيطونم توي اين ماهي كه گذشت خيلي كارها ياد گرفتي .تو داري روز به روز بزرگ و بزرگتر ميشي و من با اينكه گاهي خسته ميشم از مراقبت هاي شبانه روزي وآرزو ميكنم كه تو يكم بزرگتر و عاقلتر بشي و معني خطر رو بفهمي،اما دلم واسه يه ماهگيت و روزايي كه كوچولوتر بودي تنگ ميشه.از الان دارم حسرت ميخورم كه اين روزا اينقدر دارن زود ميگذرن .تصميم گرفتم كه سعي كنم از اين روزهايي كه داره اينقدر زود ميگذره نهايت لذت رو ببرم عزيز دلم.دوستت دارم پسرم توي اين ماه ياد گرفتي كه خيلي سريع چهار دست و پا كني و همش مثل جوجه اردكها دنبال من راه بيفتي همش ميري و از هر جايي شده آويزون ميشي و بلند ميشي واميستي.بعد كه سعي ميكني دستاتو ول كني ميفتي و من هميشه كنارتم...
25 خرداد 1393

رويش اولين مرواريد برسامم

سلااااام برسام عزيزم.عزيز دل مامان تو هميشه با كارات ما رو سورپرايز ميكني .يه چند روزي بود كه خيلي بد خواب شده بودي و شبها اصلا نميخوابيدي و تا ميخوابيدي با گريه از خواب ميپريدي.من ميفهميدم درد داري و خيلي واست ناراحت بودم آخه چند ماهه كه بزاق دهنت هم زياد شده بود و همه چيو دوس داشتي گاز بگيري،منم حدس ميزدم واسه دندونت باشه و احتمالا دندون درآوردنت نزديكه.اما روزها ميگذشت وخبري از دندون نازت نبود.تا اينكه يه روز صبح كه طبق عادت هر روز لثه خوشگلتو چك ميكردم متوجه يه سفيدي كمرنگ روي لثه فك پايينت شدم و وقتي داشتم بهت آب ميدادم يهو صداي ضربه دندونت به ليوان آب شنيده شد.نميدوني چقدر ذوقزده شده بودم.تلفنو برداشتم و به بابا و ماماني و مامان جون خب...
15 خرداد 1393

8ماهگي

برسام عزيزم ديگه اينقدر شيطون شدي كه اصلا وقت نميكنم بيام خاطراتتو ثبت كنم.اين روزها علاقه خاصي به بغل شدن و چسبيدن به من پيدا كردي.به طوري كه حتي وقتي ميخوام آشپزي كنم تا آشپزخونه با سينه خيز و چهار دست و پا خودتو ميرسوني و مياي از لباسم آويزون ميشي،منم مجبور ميشم بذارمت توي صندلي غذا  يا روروؤك تا اذيت نشي و همش واست شعر ميخونم تا سرگرم بشي پسر عزيزم.خيلي دوست داري باهات بازي كنم و كلا عاشق بازي كردني شيطون مامان تازگيها وقتي ميبرمت حموم ديگه دوس نداري بياي بيرون،عاشق ايني كه بذارمت توي وان و دستاتو محكم بزني به آب يا با عروسكاي حمومت آب بازي كني عسلي مامان ...
1 خرداد 1393
1